نارنجی پوش بدلی
چاپ شده در نشریه سوزنبان هفته نامه انجمن اسلامی مستقل دانشجویان دانشگاه قم
فیلم نارنجی پوش سکه ی دو رویی است که کارگردان آن تلاش کرده است تنها یک روی آن را نمایان تر سازد . روی ظاهری و نمایان سکه گویا اینگونه جلوه گری می کند که فیلم ساخته شده یک انتقاد اجتماعی است به اعضای جامعه که چرا نظافت و پاکیزگی محیط اطراف خود را رعایت نمی کنند ؟
انتخاب نام فیلم ، پوشاندن کاورهای نارنجی بر تن کارکنان سالن های سینما و پخش کلیپی از داریوش مهرجویی پیش از شروع فیلم ظاهراً همگی دست به دست هم می دهند تا مخاطب را برای دیدن فیلمی که در مقام ارج نهادن به کار نظافت گران شهر است آماده کند . اما بیننده ی فیلم در هیچ سکانسی شاهد این مسئله نیست . به همین خاطر یک لایه ی پنهانی در این فیلم نهفته است که با کمی دقت نظر می توان بدان دست یافت . لذا برای رسیدن به لایه ی پنهانی فیلم ذکر مقدمه ای را لازم می دانم .
یکی از کارکردها و خروجی های عرصه ی بازیگری در تلویزیون و سینما شاخص شدن بازیگر است که کارگردان ها برای القای منظور و مقصود خود از این مسئله استفاده می کنند . برای نمونه لیلا حاتمی با بازی در نقش سیمین در فیلم جدایی نادر از سیمین به یک چهره ی شاخص تبدیل شده که هوای مهاجرت به خارج را در سر می پروراند . همین بازیگر مجدداً در فیلم نارنجی پوش عیناً همان نقش تکراری را ایفا می کند که خارج را بهتر از ایران می داند .
یکی دیگر از چهره های شاخص فیلم ، اردشیر رستمی است . او که علاقه ی زیادی به حرفه ای و دائمی بازی کردن در سینما و تلویزیون را ندارد – با توجه به مصاحبه خودش - نقش به یاد ماندنی شهریار را در « سریال شهریار » بازی کرده است . کم ظاهر شدن او جلوی دوربین به خودی خود بر شاخص تر شدن چهره ی او در اذهان عموم مردم نقش بسزایی داشته است . حال در نارنجی پوش وی نقش یک رفتگر را بازی می کند و این یعنی افول چهره ی شاخص در اذهان بیننده و در عین حال استفاده ابزاری کارگردان از چهره های شاخص جهت پیشبرد اهداف خود .
چهره ی لیلا حاتمی که مشخص شد اما چهره ی اردشیر رستمی – شهریار – چگونه تبیین می شود ؟
در این زمینه کارگردان از یک القای زیرکانه سود برده تا حرف دل خود را بزند و بگوید ایران جای مناسبی برای رسیدن به رویاها نیست و حتی اگر شهریار باشی و شهرت و آوازه ی او را داشته باشی عاقبت کارت این است که می بینی . پایان کار لیلا حاتمی نیز همین گونه است . می گوید اگر نخبه ی علمی باشی و جایی برای پیشرفت داشته باشی ولی اگر قصد کردی که در ایران بمانی عاقبت تو این است که در کنار همسر خود – حامد بهداد – به نظافت کوی و برزن بپردازی .
حرف اصلی فیلم این است و گرنه کارگردان به عنوان خالق یک اثر ، قصد تقدیر و تشکر از نظافت گران شهر را ندارد چون در هیچ جای فیلم به این امر نپرداخته است . با این آیات و نشانه ها می توان گفت که انتخاب و گزینش بازیگران در این فیلم به صورت تصادفی و اتفاقی نبوده است .
انتخاب اسم فیلم ، پوشاندن کاورهای نارنجی بر تن کارکنان سالن های سینما ، پخش کلیپی از داریوش مهرجویی در ابتدای فیلم ، راه انداختن کاروان دوچرخه سواری با کاورهای نمادین ، عکس انداختن کارگردان با مأموران شهرداری همگی بهانه هایی است تا به کمک حرف اصلی فیلم بیایند و آن این ست که ایران فعلی جایی برای پیشرفت تو نیست و بهشت زمینی خود را باید در جایی دیگر - غیر از ایران - بیابی . لذا سکانس پایانی فیلم ( آنجایی که لیلا حاتمی کوچه به کوچه به دنبال حامد بهداد می گردد تا به او اطلاع دهد که از رفتن به خارج منصرف شده ) به کمک حرف کارگردان آمده است و جارو زدن او در کنار همسرش نیز زیرکانه معانی فوق را القاء می کند . انتخاب این نوع پایان برای فیلم هرچند به مدد کارگردان آمده اما اگر پایان فیلم به رفتن لیلا حاتمی به خارج ختم می شد می توانستیم انتظار داشته باشیم که فیلم مهرجویی هم همچون فیلم فرهادی در جشنواره های مختلف برون مرزی حائز رتبه و جایزه شود .