دشت و بیابان
شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۴۴ ب.ظ
هرچند چاه ذوق من این روزها ته کشیده است
و باز
بر جان خسته ی طوفان زده ام ، غم وزیده است
هرچند
ناله ی تنهایی من به سماء هم رسیده است
لیک در عوض
روح بی قرارم طعم خوش صبر را چشیده است
رنجورم از ناگفتن بد عهدی نقاش شهر
چون از میان این همه تصویر گل
تنها نمایی از خار کشیده است
راز حرف نافهمی تو در این است
که مست از دنیایی و هوش و حواست پریده است
من عاشم و از عشق میگویم سخن
مشکل تویی که دلت در بیابان چریده است
دعوای تو با خود از سر خود ناشناسی ست
بنگر که فریادت کلام مرا هم بریده است
رهایی از بند ملامت بود آب حیاتی
گویا فرشته ی نجات ، مرا هم ندیده است
بیا نگارا ببین مجیر همچنان پر امید است
ندایی بشنید و ز خوابش پریده است
۹۲/۰۲/۲۱