اینجا خود را گم کردم و خود را ...
این روزها مهمانم . مهمان سفره ی کریم . میگویند غریب است اما ما که اینگونه نمی اندیشیم . بالاخره ما هم برای خود نظری داریم .
جمع مان جمع است . یه عده دختر و یه عده هم پسر ! که آمده اند فرزند انقلاب بودن خود را هم یاد بگیرند و هم اثبات کنند .
این روزها هم زائرم هم خادم . هم گمگشته ام و هم ره یافته ولی هنوز مانده است تا یک پرواز مهمان مان کنند . خلاصه با کریمان کارها دشوار نیست ولی اگر کریم ، حکیم هم باشد تاخیر و تعجیل در کارش بی حکمت نخواهد بود .
اینجا قرار است گم شوم تا پیدایم کنند . اینجا قرار است که پذیرایی شوم . وه که چه سفره ای و چه سفره داری !
حالا که فرصت خداحافظی می شود حافظ را همراه دل خود میکنم :
این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر
(در مشهدالرضا دعاگوی دوستان خویش هستیم )
والا منم خیلی دلم می خواست مثل اونایی که نوشتید بگم فرزند انقلابم و تو طرح شرکت کنم جهاد اکبر امسال هم رفت ورو سیاهی ش موند واسه ما بی توفیقا
آه چقدر دلم گرفت